عشق در پی آن نگاه های بلـــــــــند حسرتی ماند و آه های بلــــــــند |
|||
شاید محال نیست....
آن کس که درد عشق بداند اشکي بر اين سخن بفشاند اين سان که ذره هاي دل بيقرار من سر در کمند عشق تو، جان در هواي توست شايد محال نيست که بعد از هزار سال روزي غبار مارا ، آشفته پوي باد در دوردست دشتي از ديده ها نهان بر برگ ارغواني پيچيده با خزان يا پاي جويباري چون اشک ما روان پهلوي يکدگر بنشاند ما را به يکدگر برساند نوشته شده در جمعه بیست و پنجم فروردین 1391ساعت 18:45 توسط پریسا| يک نظر
ماهي هميشه تشنه ام در زلالِ لطفِ بي كران تو. مي برد مرا به هر كجا كه ميلِ اوست موجِ ديدگان مهربانِ تو
زير بال مرغكان خنده هات زير آفتاب داغ بوسه هات ــ اي زلالِ پاك ! ــ جرعه جرعه جرعه مي كشم تو رابه كام خويش تا كه پر شود تمام جان من ز جان تو! اي هميشه خوب! اي هميشه آشنا! هر طرف كه مي كنم نگاه، تا همه كرانه هاي دور، عطر و خنده و ترانه مي كند شنا در ميان بازوان تو! ماهي هميشه تشنه ام اي زلال تابناك! يك نفس اگر مرا به حال خود رها كني ماهي تو جان سپرده روي خاك! نظرات شما عزیزان:
آخرین مطالب پيوندها
![]() نويسندگان |
|||
![]() |